سفر نامه 2


تــــــــــــرنم یک تــــــــــــــرانه

از همون اول که راه افتادیم  بچه ها شروع کردن به نوحه خوندن.

بعضی ها هم عکس می انداختن و خلاصه هر کس یه جوری خودشو مشغول کرده بود.

البته قبل از همه این ها با همدیگه آیت الکرسی رو زمزمه کردیم و یکی از بچه ها هم بلند شد و صدقه های همه رو جمع کرد.

وقتی رسیدیم راه آهن فهمیدیم که همه ی کوپه ها واگن 2 هست و یکی از کوپه ها تو واگن 11.

و گفتن که گروه ما باید بره واگن 11 و البته کوپه ی معلمین هم واگن 11 بود!!! 

موقع سوار شدن چون دیر شده بود من و سید (حمیده سادات) از واگن 2 سوار شدیم و بعد از حرکت قطار با چمدون هامون به سمت واگن 11 حرکت کردیم...

و اما قیافه ی من و سید بعد از رسیدن به واگن 11، اون هم با چمدون:

 

  شب توی قطار اولین نفر سید خوابید و بعد هم منصوره...   من و زهرا هم با هم کلی حف زدیم و زهرا کلی گریه کرد و جای مهتاب رو هم به یاد اردوی یزد کلی خالی کردیم...   حدود ساعت یک و نیم وارد خاک مشهد شدیم.   یک سری از بچه ها سوار مینی بوس شدن و بقیه هم سوار اتوبوس که من و سید و منصوره هم سوار اتوبوس بودیم.   اتوبوس سر یه کوچه ما رو پیاده کرد و گفت نمی تونم بیام تو کوچه...

بچه هایی که سوار مینی  بوس بودند به ما نگاه می کردند و می خندیدند و هم پیاده پشت سرشون حرکت می کردیم.

بالاخره رسیدیم حسینیه و آماده ی خواب شدیم.

حدود ساعت دو و نیم بود که خوابیدیم و قرار شد ساعت 4 بیدارمون کنند که برای نماز صبح بریم حرم!

 


دریافت کد نوشته به دنبال موس

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ سه شنبه 26 دی 1391 | 15:52 | سارا جون |

Sara