تــــــــــــرنم یک تــــــــــــــرانه
از همون اول که راه افتادیم بچه ها شروع کردن به نوحه خوندن. بعضی ها هم عکس می انداختن و خلاصه هر کس یه جوری خودشو مشغول کرده بود. البته قبل از همه این ها با همدیگه آیت الکرسی رو زمزمه کردیم و یکی از بچه ها هم بلند شد و صدقه های همه رو جمع کرد. وقتی رسیدیم راه آهن فهمیدیم که همه ی کوپه ها واگن 2 هست و یکی از کوپه ها تو واگن 11. و گفتن که گروه ما باید بره واگن 11 و البته کوپه ی معلمین هم واگن 11 بود!!! موقع سوار شدن چون دیر شده بود من و سید (حمیده سادات) از واگن 2 سوار شدیم و بعد از حرکت قطار با چمدون هامون به سمت واگن 11 حرکت کردیم... و اما قیافه ی من و سید بعد از رسیدن به واگن 11، اون هم با چمدون: شب توی قطار اولین نفر سید خوابید و بعد هم منصوره... من و زهرا هم با هم کلی حف زدیم و زهرا کلی گریه کرد و جای مهتاب رو هم به یاد اردوی یزد کلی خالی کردیم... حدود ساعت یک و نیم وارد خاک مشهد شدیم. یک سری از بچه ها سوار مینی بوس شدن و بقیه هم سوار اتوبوس که من و سید و منصوره هم سوار اتوبوس بودیم. اتوبوس سر یه کوچه ما رو پیاده کرد و گفت نمی تونم بیام تو کوچه... بچه هایی که سوار مینی بوس بودند به ما نگاه می کردند و می خندیدند و هم پیاده پشت سرشون حرکت می کردیم. بالاخره رسیدیم حسینیه و آماده ی خواب شدیم. حدود ساعت دو و نیم بود که خوابیدیم و قرار شد ساعت 4 بیدارمون کنند که برای نماز صبح بریم حرم!
نظرات شما عزیزان:
Sara |